وبلاگ :
جايي براي خنده وشادي و تفريح
يادداشت :
*به جان کوزت واقعيه... همين ديشب برام اتفاق افتاد*
نظرات :
2
خصوصي ،
33
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
سوگل
سلام
واااى من هم اين اتفاق واسم افتاد !
خخ
6-7 سالم بود بعد كوچمون هم سرازيرى بود.
با مامان ميخواستيم بريم شيرينى بخريم. مامانم نشست تو ماشين و تو كوچه بوديم بعد من در رو باز كردم و يهو شال گردنم افتاد زمين درو ول كردم كه ورش دارم يهو در بسته شد و حاالاا مامانم گااز ميداااااد انگار مسابقه داشت !
هيچى ديگه با چه سرعتى رفت و كوچه هم سر پايينى بود تا سر كوچه دنبالش دويدم ولى نفهميد !
آخر خوب شد بابام خونه بود زنگ زدم رفتم تو و به مامانم زنگ زديم !
بعد كه اومد خونه گفت تازه وقتى كه پياده شده بره قنادى فهميده من تو ماشين نيستم و فكر كرده دزديدنم ! خخخخخخخخخخخ
پاسخ
خاطره ي شيريني که هميشه به يادت ميمونه و گاهي ميتوني ازش به عنوان يک صلاح براي اذيت کردن پدر و مادر استفاده کني (آيکن خنده هاي شيطاني ) D: